سولماز اصلدینی؛ ایرانگرد، جهانگرد و عاشق سفره. دانشآموختهی ادبیات فارسی و نویسنده كتاب «یك چمدان خاطره» هست. به نظر میاد سفر عجیب پختهش كرده، آرامش و نوعی آهستگی رو از جنس روایت و سفر كردنش میشه تشخیص داد. اون در سفری به كرمان از جاذبههای گردشگری و دلبریهای این دیار میگه، پس با ما همراه باشید تا از طریق سولماز اصلدینی بیشتر راجعبه كرمان و دیدنیهاش بدونیم.
سولماز از تجربه اولین سفر به كرمان و همراهی راهنما اینطور میگه: "بار اول است كه به كرمان سفر میكنم و اصولاً همیشه اولین تجربهها هیجانانگیز هستند. از هواپیما كه پیاده میشوم مهماندار جعبهی كوچكی با آرم شركت هواپیمایی ماهان و با طعم كلمپهی كرمان به دستم میدهد. سعی میكنم صحبتهای بانوی همدانی را كه عروس كرمانیها شده بود و سالیان زیادی در كرمان زندگی كرده بود فراموش كنم كه با تعجب از من پرسیده بود: از این همه شهر، كرمان چرا؟ استقبال گرم دوستان كرمانی در فرودگاه كه قرار بود در این سه روزه راهنما و همراهم باشند دلگرمم میكند. شهرها هم مثل آدمها هستند، بعضیهاشان در همان نگاه اول خودشان را در دل آدم جا میكنند."
اون درباره بازدید از جاذبههای دیدنی و شگفتانگیز كرمان تعریف میكنه: "بعد از بازدید از موزهی هرندی كه در باغ با طراوتی واقع است به سمت مجموعهی گنجعلیخان و بازار میرویم. میدانی گشاده و دلباز با كاروانسرا و حمام و آبانبار و بازاری كه به آن منتهی میشود. هوا بهاری است، آسمان آبی از پس دیوارهای آجری میدان كنتراستی چشمنواز پدید آورده كه به دیده، نیكو مینشیند. اطلسیها در باغچههای میان میدان با نسیم ملایمی شادمانه میرقصند. وارد كاروانسرا میشویم اما قبل از آن بر درگاهش سعی در خواندن شعری میكنیم كه با خط بنّایی یا معقلی به شكل درآمیخته در فضای مربعی شكلی استادانه جادادهاند. فضای كاروانسرا صمیمیست غرفهها صنایع دستی زیبایی میفروشند كه هوش از سرم میبرند میگویند نامش پتهدوزی است و هنر اصیل مردم كرمان است. بعدتر قدیمیترین و بزرگترین اثر پتهدوزی را در مقبرهی شاهنعمتالله ولی میبینم كه بر سنگ مزارش كشیدهاند."

سولماز در ادامه از بازار و مغازههای هیجانانگیزش، حمامی با تغییر كاربری و زنده شدن خاطرات میگه: "بازار پر است از ادویهفروشیهایی كه زیره و قووتو و قهوهی خرما میفروشند و مسفروشیهایی كه از دیگ و لیوان تا گردنبند و گل و بلبل با مس ساختهاند، هر چه باشد یكی از بزرگترین معدنهای مس جهان را در استانشان دارند. به پیشنهاد دوستان كرمانی برای رفع خستگی وارد كافه رستورانی سنتی و خوش رنگولعاب میشویم كه قدیمترها حمام بوده قدم در دالان كه میگذارم نوازندگان شروع به نواختن میكنند. صدایی آشنا در گوشم میپیچد و خاطرهای از دوردستهای خیال ناگاه از درون سربرمیآورد «من یه پرندهم ...آرزو دارم تو باغم باشی ..». میگویند عطرها قراولان خاطرهها هستند، من میگویم ترانهها هم و شاید شعرها، شعری را كه به خط بنایی سر در كاروانسرا خواندهام دم میگیرم :
غرض نقشیست كز ما باز ماند
كه هستی را نمیبینم بقایی
مگر صاحبدلی كز روی رحمت
كند در حق مسكینان دعایی"
