ریپورتاژ آگهی
سفرنامه الموت

سفرنامه الموت

جاده ای زیبا و پر فراز و نشیب و پیچ در پیچ.در هر پیچ و خمش داستانی بود و چشم اندازی از طبیعت زیبای خداوند. انگار كه هر تكه از آن با تو حرف می زند، تا چشم كار می كرد خداوند سفره سبزش را گسترانیده بود و پر از طراوت بو، پر از سبزی، پر از زندگی.آن روز جاده پر از مه بود و زیباییش دوچندان شده بود
  • 1400/12/10
  • استان : قزوين
  • شهر : قزوين
  • دسته : مناطق توریستی ایران
آدرس : قزوین
تلفن : 66059000-021

وقتی صبح قصد سفر می كنی و پای در راه می نهی، نسیم خنك صبح گاهی صورتت را نوازش می كند و زیباترین حس دنیا را پیدا می كنی.از یك طرف خنكای لطیف و مطبوع صبح، واز طرفی شور وشوقی كه قلبت را مالامال می كند از هیجانی شیرین.

هیجان سفر و عزیمت.از سكون درآمدن و رفتن به سوی پویایی.

راهی جاده الموت شدم.جاده ای زیبا و پر فراز و نشیب و پیچ در پیچ.در هر پیچ و خمش داستانی بود و چشم اندازی از طبیعت زیبای خداوند. انگار كه هر تكه از آن با تو حرف می زند، تا چشم كار می كرد خداوند سفره سبزش را گسترانیده بود و پر از طراوت بو، پر از سبزی، پر از زندگی.آن روز جاده پر از مه بود و زیباییش دوچندان شده بود. چه قدر سرشارم. سرشار از رفتن و سبزینگی . سرشار از سفر.

سه چهار ساعتی باید در این جاده برانید. در بین راه روستاهای زیادی هست و مزارع سر سبزی. آه كه دلم نمیخواهد این جاده هرگز تمام شود.ولی چاره ای نیست . سفر یك شروع است و یك میانه راه و یك مقصد وامیدی برای شروعی دیگر.

بالاخره نزدیك ظهر به الموت رسیدم و یكراست به سراغ قلعه الموت رفتم.وقتی پای كوه رسیدم و بالا رانگاه كردم كوه عظیمی را دیدم پر از صلابت و صخره های عظیم سنگی. از یك راهنما پرسیدم و او گفت تا بالای كوه ۴۵ دقیقه ای پیاده روی دارد.من هم چون همیشه خود را سپردم به كوه و بالا رفتن از آن.كوه پیمایی را خیلی دوست دارم چون در ببالای كوه سكوت زیبایی حكمفرماست. خلاصه شروع به بالا رفتن كردم .راه زیادی در پیش بود. در تمام راه به این فكر می كردم كه در آن زمان بدون امكانات چگونه در آن ارتفاع و با آن همه سختی و مشقت قلعه ای بنا كرده اند؟

خلاصه ساعاتی طول كشید تا ارتفاع زیاد قلعه الموت را پیمودم و به آن بالا رسیدم . وقتی به آنجا میرسی دیگر همه مناظر پایین در نظر آدم كوچك می شوند و از هر چه هیاهو و سر و صداست دور می شوی.

از قلعه و بنای آن كه چیزی باقی نمانده است. فقط در دل كوه مقداری گودال و داربست بود كه تا حدودی نشان می داد كه دیرزمانی آنجا قلعه و برج و بارویی بوده است. آدم دوست دارد ساعتها در آن ارتفاع بنشیند و آدم های پایین كوه و ماشین ها و زندگی آنها راببیند. از آنجا زندگی جور دیگری ست.حركت و تكاپو را می بینی ولی در سكوت و بدون صدا.

باد در گوشم می پیچد و انگار كه میخواهد برایم قصه و شعری بسراید و با من حرف بزند.

این دژ پایگاه مركزی حسن صباح بنیانگذار حكومت اسمائیلیان بوده است.آنجا به دلیل دور بودن و شرایط سخت جغرافیایی از دسترس خلفا و سپاهیان بغداد دور بوده است. سال ساخت آن را تقریبا ۲۴۶ هجری قمری می دانند و در سال ۶۵۴ هجری قمری به دست هلاكوخان مغول به آتش كشیده و ویران شده است.

چه قدر غم انگیز است بنایی كه در آن ارتفاع روزگاری با مشقت و سختی عده ای انسان رنج كشیده بنا شده است این گونه نابود شده و از بین برود؟

خلاصه ساعاتی آن بالا بودم و نظاره گر زمان و مكان. تا اینكه قصد برگشت كردم. راه سخت بود و ناهموار.ساعتی طول كشید تا برگشتم و به پایین رسیدم. در كنار جوی آبی نشستم و در سایه درختانش پاهایم را به آب سپردم.انگار كه آب خنك انگشتانم را نوازش می كردند تا خستگی از پاهایم به در شود. زمان برگشت بود .

بازگشتم و طبق معمول همیشه فصلی دیگر از سفر را در كوله بارم نهادم تا پس از بازگشت، خاطراتش همیشه همراهم باشد.

انسان سفر می كند تا پخته شود و كوله باش پربار و این پهنه عظیم گیتی را بهتر بشناسد. چرا كه انسان هر چه خودش و دنیای پیرامونش را بهتر بشناسد نگاه و تفكراتش عمیق تر شده و پروردگارش را نیز بهتر خواهد شناخت. سفری دیگر به پایان رسید و در عصری دیگر دل به جاده سپردم و تكه ای از خاطراتم را در قلعه الموت جا گذاشتم…

سفرنامه الموت-sPc4Das94Q



سفرنامه الموت-UZ7LNuLPCK

سفرنامه الموت-UtRBDDo6k5

سفرنامه الموت-kMnxfhmePQ