بنیامین رضایی؛ جهانگرد، عاشق و بلاگر سفره. اون تا الان به ۵۷ كشور سفر كرده و از سفرهاش به سرتاسر دنیا مستند میسازه، عمیقا یك مسافره چرا كه فقط جاذبههای مقصد مورد نظرش رو نمیبینه و در اون اتمسفر زندگی میكنه، با مردم محلی معاشرت میكنه، سعی میكنه چند جملهای از زبان اونها یاد بگیره و در كوچه و خیابونها قدم بزنه و چه بسا خوراكیهای عجیب و غریب رو هم امتحان كنه. بنیامین یك كار مهم كرده و اون اینكه با ماشین خودش به اروپا سفر كرده. در گشتوگرد هیجانانگیزش در كشور پرتغال، جادوی شهر پورتو رو توصیف میكنه پس با ما همراه باشید تا با روایت بنیامین رضایی از شگفتیهای شهر پورتو بدونیم.
بنیامین ارزش دیدن شهر پورتو رو در موارد مهمی میدونه و یك یكشون رو اینطور توصیف میكنه: "بعضی شهرها جادوی خاصی دارن، از اولین دقیقهای كه پاتو تو خیابون هاش محكم میكنی تا آخرین لحظهای كه اندوهگین تركش میكنی، چیزی درونت رو درگیر میكنه، انگار روی یه زخمی مرحمی گذاشتی و محكم میبندیش تا بعدها سرباز كنه و بسوزه و رنجت بده تا به یادت بیاره كه باید دوباره بگردی. در پورتو فانتزی پایانی نداره و من مدام در حالِ حركت در میان دنیاها مختلف بودم و از دوران تفتیشِ عقاید گرفته تا عصرِ كلیساهای مدرن، از دنیای كاشیهای آبی رنگ تا تپههای سرسبز و از حقیقت شگفتانگیز عشاق كه در آغوشی در كنار رودخونه دورو لم دادن، تا خوردنیهای خوشمزه شهر و دنیای جادویی و زیبای هری پاتر. هر تصویری كه میبینم، هر صدایی كه میشنوم و هر طعمی كه میچشم، بلادرنگ با خیال و رویا ذهنم رو راهی دوردستها میكنه، دروغ چرا؟ بزارین راستشو بگم در پورتو خوشبختی رو مزه كردم و آرامش رو واسه خودم به تصویر كشیدم."

اون در ادامه از دلیل حال خوبش در این شهر پر از جاذبه میگه: "هرگز فكر نمیكردمكه ماهیها هم شناسنامه داشته باشن هرگز فكر نمیكردم خوردنیها اینقدر هوسانگیز باشن. هرگز فكر نمیكردم خاطرههام و دلم در اینجا گیر باشن، در پورتو انگار هیچ چیز آزاردهنده نیست. وقتی پلههایی باریك محله ریبِیْرا رو بالا میری و از نفس میافتی، و در میان راه بین ساختمانها كهنه و فرسوده از یك زنِ دستفروش سفرههای دست دوز میخری جاری بودن زندگی رو حس میكنی، بچهها در كوچهها مشغول دویدن و بازی كردن و فریاد كشیدن هستن. پیرمردها روی پلهها نشستن و سیگار دود میكنن، جوونها موسیقی اسپانیایی گوش میدن و مرغهای دریایی در روی شیرونیهای نارنجی و خردلی رنگ جا خشك كردن."

بنیامین از پورتو گردی و لذت پرسهزنی میگه و حسوحال خداحافظی با این شهر رو اینطور توضیح میده: "پرسه زدن در كوچهها یكی از لذتبخشترین قسمتهای سفر هست و وقتی كه هیچ مقصد مشخصی نداری و تنها به قصد رفتن و دیدن قدم برمیداری قطعا از پرسههای بیهدف در كوچههای تنگ و شیبدار پورتو به خاطره ای میرسی، لعنت بر ثانیهها و لعنت بر روزهای هفته و صبح یكشنبه در یك صبح تاریك صدای بوم بوم قلبم رو میشنوم، و همینطور صدای ناهنجارِ كشیده شدنِ چرخهای چمدونم رو روی سنگفرشهای شهر، غیر از این صدا دیگه هیچ صدایی نیست، انگار همه مردم شهر به جای كوچ كردن تا خداحافظی منو نبینن و همه جا تاریكیه و پورتو من رو با كلی خاطرات خوب در یك صبح تاریك بدرقه میكنه و میگه: بدرود ای مسافر."
