ناهید و سهیل؛ زوج ونلایفر هستن و با كمپر ون سفر میكنن. اونها برای سفر به دور دنیا با دلار سه هزار تومانی، چندین سال برنامهریزی كردن كه یك شبه نابود شد اما با بالا رفتن قیمت دلار ناامید نشدن و با كولههاشون دور ایران و همسایههای اون رو گشتن. اونها با شروع پاندمی كرونا،شروع به ساخت كمپرشون میكنن و با امكانات كمی یك سالی رو سفر میكنن و چالشهای زیادی رو پشت سر میگذارن و ون یا همون خونهی خودشون رو كمكم تجه یز میكنن. سهیل و ناهید در سفری كه به بوشهر داشتن این شهر رو مملو از پارادوكس های دلپذیر میبینن، با ما همراه باشید تا روایت این زوج رو از سفرشون به بوشهر زیبا بدونیم.
ناهید و سهیل، بعد از جلگه سبز خوزستان وارد بوشهر میشن و برای رسیدن به این شهر، نوار ساحلی رو پیشنهاد میكنن و از تجربه ورود هیجانانگیزشون به بوشهر میگن: "از بندر دیلم بگیر و ساحل شنی بندر امام حسن كه جون میده واسه قدم زدن و استراحت كردن. جاده كفی و گاهی یكنواخت میشه و من پیشنهاد میكنم از جاده خط ساحلی حركت كنید تا چشماندازهایی رو ببینید كه هرگز تصور هم نمیكنید، مخصوصا كه همزمان یه موسیقی فولكوریك مختص اون منطقه هم گوش بدید. ساحل مریخیها و خلاصه بندر گناوه گرچه من زیاد لذت نبردم ولی جای خوبیه برای كسایی كه خرید دوست دارند. یه شهر زنده ولی شلوغ. جاده گناوه به بوشهر خیلی خسته كننده بود، ولی ورودی شهر بوشهر سوپرایز كننده."

اونها كه حسابی گشنهشون بوده به یه رستوران با غذای محلی میرن و بعد از اون از «موزه دلوار» دیدن میكنن: "ما كه داشتیم هلاك میشدیم مثل همیشه سراغ یه رستوران با غذای محلی رو گرفتیم و رستوران میداف معرفی شد. جاتون خالی ماهی شوریده شكم پر زدیم و از موزه رستوران ۳ طبقه لذت بردیم و بعد از گذشتن از خ نادری و عمارت امریه خودمون رو رسانیدم به شهر دلوار ( شهر ارواح چون هیچ كس نبود) انقدر هیجان داشتیم كه بریم موزه رئیسعلی دلوار كه با بسته بودن در نزدیك بود در بشكونیم ..خلاصه یه سرباز خواب الو (حسن اهل ارومیه اومد و در و باز كرد و بعد كلی باهاش رفیق شدیم گفت هیچ كس اینجا نمیاد ) خلاصه این موزه و داستان های دیدن و شنیدن داره."
ناهید و سهیل برای رسیدن به كنگان از خط ساحلی عبور میكنن و ناراحت از كم بودن وقت و از دست دادن بندر تاریخی سیراف به مسیر خودشون ادامه میدن: "جاده دلوار به بندر دیر و از خط ساحلی رفتیم كه هر چقدر از زیبایی هاش بگم كم گفتم و تمام طبیعت رو یكجا با هم داشت...هوا كم كم تاریك شد و ما به شهر كنگان رسیدیم ...یه شهر بزرگ به از طول تموم نمی شد و خیلی بزرگ بود ولی من تا حالا حتی یك بار هم اسمش رو نشنیده بودم...حالا خسته بودیم و راه طولانی و چون هوا تاریك بود بندر تاریخی سیراف و از دست دادیم."
اونها كه در تاریكی شب به عسلویه میرسن، از دیدن این شهر نورانی به وجد میان و میگن: "به شهر نور عسلویه در شب رسیدم كه درخشش عجیبی داشت و آدم تو حیرت می موند. یه لحظه احساس كردم وارد یه فیلم مثل جنگ ستارگان شدم. از عسلویه اومدیم نخل تقی و شب رو اینجا میمانیم. باورم نمیشه این همه راه اومدیم و این همه با عجله گشتیم و هنوز بوشهر جان تموم نشده و افسوس كه وقت ما كم است."
