ریپورتاژ آگهی
روایت شهری كه هر كوچه‌اش یك مسجد دارد

روایت شهری كه هر كوچه‌اش یك مسجد دارد

مسجدهای كوچك و بزرگ ندوشن قدمت و داستان‌های بسیاری دارند. از مسجد «آمنه‌گل» گرفته كه فقط یك اتاق كاهگلی دارد و فقط زنان در آن رفت و آمد می‌كردند
  • 1400/12/29
  • استان : يزد
  • شهر : ميبد
  • دسته : اخبار گردشگری
آدرس : یزد میبد ندوشن
تلفن : 66059000-021

مسجدهای كوچك و بزرگ ندوشن قدمت و داستان‌های بسیاری دارند. از مسجد «آمنه‌گل» گرفته كه فقط یك اتاق كاهگلی دارد و فقط زنان در آن رفت و آمد می‌كردند تا «مسجد جامع» كه بخشی از تاریخ آن در موزه متروپولیتن نگهداری می‌شود.«شبستان مسجد جامع كبوده حالت مرموز و بسته‌ای از روحانیت عرضه می‌كرد. از طریق یك درِ كوچك به درون می‌رفتند كه پنجره نداشت و فقط سوراخ‌هایی برای تعویض هوا بود. نورِ روز از خلال مرمرهایی كه جابجا بر سقف تعبیه شده بود، پالوده می‌گشت و سحر البته پیه‌سوزها كار می‌كرد. پیه‌سوزهای مسی پایه‌دار بود كه روغن چراغ در آنها می‌ریختند و فتیله می‌گذاشتند و قدمت آنها به دوره صفویه می‌رسید.»

 

روایت شهری كه هر كوچه‌اش یك مسجد دارد-NNSBNZrLu2

اینها بخشی از توصیف دكتر محمدعلی اسلامی ندوشن در كتاب «روزها» درباره مسجد جامع ندوشن است كه از روستا با عنوان «كبوده» یاد كرده است. واژه «كبوده» در فرهنگ‌های مختلف در معانی متفاوتی آمده است: «رنگی از رنگ‌های اسب» كه مجازاً در ادب فارسی به اسب هم می‌گویند، درختی از جنس سپیدار و در شاهنامه نام چوپان افراسیاب است. اما این واژه در نوشته‌های دكتر اسلامی ندوشن از تركیب «كبود + ده» ساخته شده است، به معنی ده كبودرنگ یا ده نیلی‌رنگ كه در فرایند واجیِ ادغام به «كبوده» تغییر یافته است.

ندوشن دیگر روستا نیست و حالا تبدیل به شهر كوچكی شده كه در ۷۰ كیلومتری شمال یزد واقع است و گرچه بسیاری از خانه‌های جدید و مدرن جای قدیمی‌ها را گرفته‌اند اما بافت تاریخی آن همچنان پابرجاست و برخی از فعالان گردشگری ندوشن خانه‌های قدیمی را مرمت و آنها را به بومگردی تبدیل می‌كنند تا بتوانند بخشی از یادگاری‌های گذشته شهرشان را حفظ كنند.

طبق گفته فضل‌الله رحیمیان – فعال حوزه میراث و گردشگری – در حال حاضر ندوشن ۳۰۰۰ نفر جمعیت دارد و تقریبا در هر كوچه‌ای یك مسجد وجود دارد كه اكثر مسجدها هم تاریخی هستند و همه آنها با زیلو فرش می‌شدند. گرچه فرش‌های رنگارنگ جای آن زیلوها را در برخی مساجد گرفته‌اند اما زیر همین فرش‌ها همچنان زیلوهایی كه زمانی وقف شدند و وقفنامه هم دارند، پهن هستند. ندوشن ۱۰ مسجد كوچك و هفت مسجد بزرگ دارد و بافت تاریخی آن ثبت ملی شده است.

به گفته او اولین مدرسه روستایی ایران كه متعلق به سال ۱۳۰۴ است در ندوشن شكل گرفته و در حال حاضر چهار دبستان، دو مدرسه راهنمایی و دو دبیرستان پسرانه و دخترانه دارد. ندوشن یك درمانگاه كوچك هم دارد.

مساجد ندوشن دیدنی‌اند. برخی از آنها شامل یك اتاق كاهگلی می‌شوند كه در نهایت جمعیتی به تعداد انگشتان دست در آن جا می‌شوند. برخی دیگر هیچ زیراندازی ندارند و با خاك فرش شده‌اند و فقط آثاری از چند تسبیح و مهر در آن دیده می‌شود.

مسجد «آمنه گل» ندوشن یكی از همان مساجد كوچك در بافت قدیم ندوشن است كه فقط یك اتاق دارد و كلید آن را جلوی در آویزان كرده‌اند تا هر كسی خواست قفل مسجد را باز كند. گفته می‌شود فقط زنان از این مسجد استفاده می‌كردند و قدمت آن به قرن هشتم هجری قمری برمی‌گردد. اثری با نمای كاهگلی و آجرفرش پشت بام و كف. اما داخل مسجد جذابیت بسیار خاصی دارد و پر از یادگاری‌نویسی‌هایی با خط خوش است كه برخی از آنها در سال ۱۲۷۲ نوشته شده است. این مسجد به شماره ثبتی ۲۳۰۱ و در تاریخ ۲۶/ ۱۱/ ۷۸ در فهرست آثار ملی كشور به ثبت رسیده است.

روایت شهری كه هر كوچه‌اش یك مسجد دارد-j0u0RgPbzr
نمای داخلی مسجد آمنه گل

روایت شهری كه هر كوچه‌اش یك مسجد دارد-W2rW1Gygqy

بسیاری از یادگاری های نوشته شده در داخل مسجد آمنه گل ارزش تاریخی دارند

اثر تاریخی دیگر در این مسجد یك كتیبه سنگی بوده كه روی آن درباره موقوفه مسجد توضیحاتی نوشته شده بوده اما این كتیبه دزدیده شده است!

در كوچه پس‌كوچه‌های ندوشن مساجد كوچك و بزرگ بسیاری وجود دارند. برخی از مساجد مثل مسجد «آمنه گل» یك اتاق دارد، با سقفی گنبدی بدون منبر و گلدسته. برخی ترك‌های عمیق برداشته‌اند و به نظر می‌رسد درِ برخی از آنها هم مدت‌هاست كه باز نشده و خاك روی همه چیز را گرفته است اما همه اینها هیچ چیز از فضای خاص این مساجد كم نمی‌كند؛ مساجدی كه مدت‌ها می‌تواند خلوتگاه آدم‌ها بویژه در زمان اعتكاف باشد و موجب رونق گردشگری مذهبی شود.

اما گفته می‌شود مسجد جامع، قدیمی‌ترین مسجد ندوشن است؛ مسجدی نسبتا بزرگ مربوط به سدهٔ هشت هجری قمری كه در مركز شهر قرار گرفته است. این مسجد مناره‌ای آجری به ارتفاع ۱۹ متر دارد كه در دوره صفویه به آن اضافه شده است. این مناره ۶۰ پله‌ای، نمایی آجری و گلدسته آجر لعابدار دارد. راه‌پله‌هایی تنگ و تاریك كه فقط یك آدم با قد و قواره باریك می‌تواند از آن به سلامت بالا برود و از آنجا تمام شهر را ببیند. مسجد جامع هم در سال ۱۳۷۷ به شماره ۲۱۵۰ ثبت ملی شده است.

 

روایت شهری كه هر كوچه‌اش یك مسجد دارد-TEhq9UPlp8

مناره آجری مسجد جامع ندوشن ۱۹ متر ارتفاع دارد

نفیس‌ترین اثر تاریخی و فرهنگی ندوشن، منبر چوبی قدیمی مسجد جامع است كه از چوب سرو و كاج در سه قسمت مجزا ساخته شده و تزئینات مشبك‌كاری و منبت‌كاری دارد. این منبر شش پله دارد و روی آن سه سوره از قرآن به خط كوفی كنده شده است اما بخشی از منبر چوبی كه به احتمال زیاد سرلوحه آن است در موزه مترو پولیتن آمریكا نگهداری می‌شود.

دكتر اسلامی ندوشن در كتاب «روزها» درباره مسجد جامع ندوشن نوشته است: «از خانه ما تا مسجد جامع پانزده دقیقه راه بود. چراغ بادی را برمی‌داشتیم و روانه می‌شدیم. در آن ساعت تك و توك كسانی در كوچه دیده می‌شدند؛ كسانی كه آنها نیز عازم مسجد بودند یا زنانی كه برای شست‌وشو به لب جوی آمده بودند. در مسجد من از مادرم جدا می‌شدم، او به قسمت زنانه می‌رفت و من به قسمت مردها كه با پرده بزرگی از هم جدا می‌شدند. مسجد كه به شكل مستطیل بود، دو طرفش دهانه‌هایی داشت. زیلوهای وقف‌شده كف زمین افتاده بود و مهرها در مهردان‌ها و رحل‌ها به جای خود. هر دو سه نفر در پای پیه‌سوزی زانو زده بودند و قرآن یا دعا می‌خواندند. كسانی كه سواد نداشتند به همراه دیگری كه كمی بلند می‌خواند، تكرار می‌كردند. همه قرآن‌ها خطی بود و به تعداد زیاد. بعضی با خط‌های بسیار درشت و بعضی از لحاظ نوع كاغذ و زیبایی خط و تذهیب‌هایی كه داشت، نفیس بودند. تمام این قرآن‌ها را كسانی وقف كرده بودند كه گاهی نام واقف یا نام نویسنده (اگر خود واقف نبود) در آغاز یا آخر مصحف نوشته شده بود. نور كم بود و تنها درشتی خط می‌توانست امكان خواندن را فراهم نگاه دارد. البته چشم‌ها در آن زمان به غیر از چشم‌های امروز بود چون عادت به عینك نداشت، خود را تا دوره‌های بالای عمر می‌كشاند. گذشته از این، چشم‌ها هنوز به نور زیاد نازپرورده و بدعادت نشده بود و با روشنایی مختصر خود را قانع می‌داشت. نورِ كورسوی چراغ‌ها كه تك‌تك می‌افتاد همان شعاع كوچكی از زیلو را روشن می‌كرد و پیش پاها را. بوی بدن‌ها و پاها و بوی روغن چراغ، همراه با بوی غبار و ماندگی در فضا معلق بود. نور كم، ارتعاش پرتوك‌ها و سایه‌ها، چون با صداهای لرزانی كه دعا و قرآن و نماز می‌خواندند، در هم می‌آمیخت، در مجموع رقت قلبی برای عبادت می‌بخشید، شما را از دنیا منفك می‌كرد و چشم‌انداز مرگ را نزدیك می‌نمود. سرانجام امام جماعت كه همان سید نابینا بود می‌رسید و نماز برپا می‌گشت. پس از دعا و روضه بیرون می‌آمدیم كه دیگر صبح دمیده بود. دمدمه‌های صبح بود. شاید از همان زمان و همان تجربه بود كه من با صبح زود انس پیدا كردم. صبح مشرق‌زمین، خاصه در روستای كم‌درخت با دیوارهای گِلی، صبح برهنه كه بر خاك می‌افتد و این دو برهنگی – خاك و صبح – در هماغوشی بی‌آلایش خود، پاكیزه‌ترین نفس‌ها را می‌زایانند.»

روایت شهری كه هر كوچه‌اش یك مسجد دارد-BdIWHkYyEU

زیلوهایی كه سال‌ها پیش وقف مسجد جامع ندوشن شده‌اند همچنان پابرجا هستند

این نویسنده اهل ندوشن درباره خاطراتش در ماه مبارك رمضان در همین كتاب آورده است: «بعد از ظهرها برای من كه روزه‌دار نبودم آسان‌تر از صبح‌ها می‌گذشت. گاهی می‌رفتم مسجد جامع كه در آنجا وعظ و مسئله‌گویی بود و گوش می‌دادم. مسجد با رونق‌ترین نقطه محل بود. همه نوع مردمی می‌آمدند. با همدیگر حرف می‌زدند. درماندگی انسان از یك سو و امید به بهشت و زندگی بهتر از سوی دیگر، در پیشانی و نگاه‌ها مستور بود. یكی از اقلام موقوفه مسجد خرید خرما برای ماه رمضان بود. خرماهای درشت خوب از «شارستان» وارد می‌كردند. خادم مسجد سفره‌ای به گردن می‌بست كه پر از خرما بود. پابرهنه جلوی صف نمازگزاران می‌گذشت و جلوی هر كسی یك چنگ از آن می‌گذاشت. با كسانی كه روابط نزدیك‌تر داشت یا از اعتبار بیشتری برخوردار بودند، چنگ بزرگ‌تر و در مقابل دیگران فقط چندین دانه كه یك دانه به دهن می‌گذاشتند و افطار می‌كردند. آنگاه به نماز ادامه می‌دادند. پس از خاتمه، سهم خود را برمی‌داشتند و خرماخوران از مسجد خارج می‌شدند. بودند كسانی كه به خاطر همین چند دانه خرما به نماز جماعت حاضر شوند و بنظر می‌رسد كه مَثَل «برای خدا یا برای خرما» از همین جا ناشی شده است. من كه گاه بگاه همراه سیدابوالحسن می‌رفتم، نه برای گرفتن چند دانه خرما بود زیرا خودمان در خانه داشتیم بلكه برای تماشا و تنوع، هرچند خرمای مسجد به دهنم خوشمزه‌تر و شیرین‌تر می‌آمد. خادم مسجد هم كه مرا می‌شناخت و به خانواده‌ام خصوصیت نشان می‌داد، پنجه پهن خود را خوب می‌گشود و یك مشت بزرگ جلوی من می‌نهاد. سید نیز به تولای من مشت بزرگی نصیب خود می‌كرد. من گاهی تشبه به نمازخوانی می‌كردم و گاهی همانگونه می‌نشستم كه هنوز خود را تكلیف‌شده نمی‌دانستم. اهل ده بین سه مسجد تقسیم می‌شدند كه هر یك آخوند و امام خاص خود داشت. ولی از همه معظم‌تر و مفصل‌تر مسجد جامع بود. نه تنها جمعیت بیشتر به آن روی می‌برد بلكه خود همین بنا، ثروتش، تعدد قرآن‌ها و پیه‌سوزها و رحل‌ها، اهمیت امامش، آن را شاخص‌تر نگاه می‌داشت. ما بطور طبیعی از روی تقسیم‌بندی محله جزء قلمرو مسجد جامع بودیم هرچند هم اگر نمی‌بودیم آن را به دو مسجد دیگر ترجیح می‌دادیم. شب‌های احیا مراسم «قرآن‌برسرگذاری بود». صف‌ها منظم می‌شد؛ ردیف، همه به دو زانوی ادب. ولی در آنجا نیز فرق میان توانگر و بی‌چیز بود. اعیان در صف‌های جلو قرار می‌گرفتند و عامه به ترتیب، پشت سر آنها. آنگاه خادم، قرآن‌ها را تقسیم می‌كرد، جلوی هر كسی یكی می‌نهاد. در تقسیم قرآن نیز این تفاوت مرتبه دنیوی رعایت می‌شد، بدین معنی كه به «ارباب‌ها» قرآن‌های كوچك و سبك می‌دادند تا بر سرشان سنگینی نكند (حتی در میان آنها كسانی این اعیانیت را به خرج می‌دادند كه قرآن بغلی ظریفی از جیب بیرون آورند) و قرآن‌های بزرگ و جسیم نصیب «رعیت‌ها» می‌گردید.»

روایت شهری كه هر كوچه‌اش یك مسجد دارد-993Yk4mJQW