آرامگاه كلنل محمد تقی خان پسیان اولین خلبان ایرانی در مجاورت آرامگاه نادرشاه افشار و در باغچه شمالی باغ آرامگاه قرار دارد و لوحی سنگی بر آب نصب شده است. محمد تقی خان پسیان از میهن پرستان جوان و پر شور ایران بود.در سال ۱۳۰۹ هجری شمسی در تبریز متولد شدو در سال ۱۳۲۴ به تهران آمدو پس از پنج سال تحصیل در مدرسه نظام به درجه سلطانی رسید و پس از آن در جنگ معروف به مصلی،روس ها را شكست فاحشی دادو صیت شهرت ولیاقت او از مرزهای ایران گذشت.در سال ۱۳۳۵ هجری به آلمان رفت و در سال ۳۸ پس از بازگشت به فرماندهی ژاندارمری خراسان در دولت مشیر الدوله رسید. در ذیحجه سال ۱۳۳۹ آزادیخواهان خراسان به رهبری كلنل قیام كردند.این قیام كه برای كسب استقلال ایران بود،توسط روسای عشایر و به تحریك قوام السلطنه و سپاهیان دولتی ایران مورد هجوم قرار گرفتو كلنل پسیان كه او را در شمارمردانی چون جلال الدین خوارزمشاه و لطفعلی خان زند می دانند در زد و خورد با اكراد بجنورد در جعفر آباد قوچان به خدعه كشته شد.
زندگی و مرگ محمد تقی خان پسیان
«كینه قوامالسلطنه از او مربوط به دورانی كه والی خراسان بود، كار خود را كرد و پسیان را به كشتن داد.«عبدالله كوثری»، مترجم كتاب «كلنل پسیان و ناسیونالیسم انقلابی در ایران» در مراسم رونمایی از این كتاب گفته است: «در مشهدی كه قبر كلنل در آن است و تمام اتفاقات مربوط به او در همین جا افتاده، بسیاری كلنل را نمیشناسند.»پسیان ۱۰ مهر ۱۳۰۰ در قوچان كشته شد. كلنل در سال ۱۲۷۰خورشیدی در تبریز متولد شد. اصلیتش قفقازی است و پدرانش پس از عقد قرارداد گلستان زیر بار رعیتی خارجی نرفتند و راه وطن آبا و اجدادی را در پیش گرفتند. او هم در مدرسه و مكتب و سپس چند ماه در مدرسه لقمانیه درس خواند.
كلنل برای تكمیل تحصیلات به تهران رفت و وارد مدرسه نظام شد. وزارت جنگ او و ۹ تن دیگر را بر خلاف میل و رضایت خودشان از مدرسه خواست و با رتبه نایبدومی (ستواندومی) وارد خدمت كرد. با معرفی «كلنل كسترزیش»، معلم مدرسه، نزد ژنرال یالمارسن رفت و به اسم داوطلب شش ماه در یوسفآباد در سمت معلم، متعلم و مترجم خدمت كرد. با این كه قرار نبود قبل از پایان دوره مدرسه صاحبمنصبان ژاندارمری، كسی از میان داوطلبان، صاحب رتبه شود، خدماتش نظر صاحبمنصبان سوئدی را جلب كرد و در اول ماه ششم به درجه سروانی نائل شد و به سمت آجودان مترجمی ریاست گروهان «سیراب» مأمور به خدمت در همدان شد. یك ماه قبل از اختتام دوره مدرسه به ریاست یك اسكادران منصوب و عازم بروجرد شد و در اولین برخورد با شورشیان لر با ۱۱ تن از عده خود مجروح شد، پس از بهبودی زخم، در اغلب جنگهای بروجرد شركت كرد.
«هوگو اردمان» در كتابش به نام «جهاد در سفر ایران» درباره كلنل گفته است: «در میان هموطنان خود نفوذ بزرگی داشت و جنگ را با مهارت تمام اداره میكرد و شخصا دارای شجاعت بزرگی بود و همین استعداد بود كه بارها جنگ را به نفع ما پایان داد. شبانگاه صدای مهیب و مؤثر مارش ژاندارمری ایران بلند شد كه خود محمدتقیخان، آن دلیر دلیران در حضور سركردگان ایران میخواند. برای شنیدن این آواز كه حزن مرگ میآورد و با این همه تأثیر قوت و سطوت داشت و از گلولهریزان و مرگ شیرین یاد میكرد و زمان و مكان موافق بود و این آواز را یك ایرانی میخواند كه صفات شهامت و شجاعت را با یك وطنپرستی آتشین جمع كرده بود. صدای تقیخان در سینه این شب هولناك فروپیچید و مرگ را برای كشتگان، مقدس و آسان نمود؛ مرگی كه خود او چندین بار خود را به كام او انداخت و ما را در سختترین مواقع نجات داد.»
مرور زندگی شخصی محمدتقیخان نشان از هوش و ذكاوت منحصر به فرد او دارد؛ او كه در ماه مه ۱۹۱۷ برای معالجه ورم كبد از ژاندارمری كنارهگیری كرده بود، به آلمان رفت و همان جا بود كه وارد خدمت هوانوردی شد اما پس از گذراندن دوره و ۳۳ پرواز بیمار شد و در نتیجه درخواست داد به قسمت پیاده منتقل شود و تا شكست آلمان و متاركه جنگ جهانی اول در خدمت ارتش آلمان بود. همانجا ریاضیات عالیه و موسیقی یاد گرفت و مختصری از سرودهای ژاندارمری و اشعار ملی ایران را به اسامی «سه سرود ملی و هفت آواز محلی ایرانی» با مختصری مقدمه به زبان آلمانی به چاپ رساند كه فوقالعاده توجه موسیقیدانهای آلمانی را جلب كرد. تعدادی از رگلمانهای مختلف را هم ترجمه و آماده چاپ كرد كه به دلیل نداشتن استطاعت مالی موفق به چاپ آنها نشد. از آلمان به سوئیس رفت و بعد عازم ایران شد. كلنل ایرانی تا تاریخ سقوط كابینه وثوقالدوله در ایران بیكار بود اما در این مدت از فرصت استفاده كرد و «تاریخچه تصنیف لامارتین» را كه مقداری از آن در روزنامه آگاهی در مشهد چاپ شد، ترجمه كرد.
آغاز پایان
بالاخره او را برای ساماندهی به وضعیت ژاندارمری خراسان به آنجا فرستادند. او هم اداره را از كفیل تحویل گرفت و مشغول كار شد. تقدیر او از همانجا بود كه رقم خورد و قوامالسلطنه كینهاش را به دل گرفت. پس از كودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، از حكومت مركزی دستور رسیده بود كه والی خراسان، قوامالسلطنه را دستگیر و روانه زندان كند و بخشی از اموال او از جمله ۳۶ اسب را مصادره و داغ ژاندارمری بر آنها بزند، او هم چنین كرد. خودش مینویسد: «من به خراسان خدمت كردهام، من مردی خدمتگزار دولتم و اگر روزی قوامالسلطنه را توقیف كردم، به امر دولت مركزی بوده است. حتی به من امر شد كه او را تلف كنم ولی من این امر را اطاعت نكردم زیرا قوامالسلطنه در هیچ محكمه رسمی محكوم به مرگ نشده بود و كشتن او را وظیفه خود نمیدانستم و تحتالحفظ وی را به مركز فرستادم تا خودشان هر چه میخواهند بكنند» اما قوام پس از اعزام به تهران آزاد شد و در مقام صدارت قرار گرفت و ضمن تصویبنامهای، مبلغ ۵۰ هزارتومان بابت «اموال منهوبه» از خزانه فقیر ملت دریافت كرد.
پس از سه ماه و سه روز كابینه سیدضیاء كه از پنجم حوت ۱۲۹۹ با صدور دستخط شاه روی كار آمده بود، سقوط كرد. در این مدت خراسان آرام بود و كلنل، وظیفهشناس. از ماهیت حكومت ۹۳ روزه هم بیخبر بود. از روی همین وظیفهشناسی و وظیفهمندی و نگاهی كه از دوردست به حكومت مركزی داشت، در رد دادخواهی محبوسان تهران در زمان سیدضیاء مطالبی نوشت و متمم آن را در ۱۳ تیر ۱۳۰۰ منتشر كرد:
«من ایران و ایرانی را نه فقط دوست داشته بلكه پرستش میكنم… . مرا اگر بكشند قطرات خونم كلمه ایران را ترسیم خواهد نمود و اگر بسوزانند، خاكسترم نام وطن را تشكیل خواهد داد. قدمی بر خلاف رضای خدا و صلاح مملكت برنداشتم… . به تصدیق دوست و دشمن عفت و شرافت سربازی را همیشه محفوظ داشتهام. آنچه كردهام مطابق حكم بوده و از قضا احكام هم به حق صادر میشده است و گمان ندارم در تاریخ ایران و مخصوصا در تاریخ مشروطیت چنین نظم و ترتیبی به ظهور و بروز رسیده باشد. من اولین كسی هستم كه حساب وجوه دریافتی ایام تصدی خود را به میل و رضای خاطر خود پس داده و از بودجه مصوبه ایالتی فقط آن مقدار به خرج آوردم كه استحقاقش را داشتم و برای پرداخت مستمریهای فقراء و ضعفاء لازم و واجب بود برای اولین دفعه اعانهای كه برای قشون گرفته میشد به همان مصرف خودش رسانده و به كمك صاحبمنصبان لایق و فداكار خود و به سرعت برق چندین باطالیان پیاده و فوج سوار حاضر خدمت نموده با صاحبمنصبان یك باطالیان شش مقابل آن را اداره كردم. در حكومت من چندین فقره حسابهای پیچ در پیچ مؤدیان مالیاتی كه سالها مطرح مذاكره وزارتخانهها بوده و به جایی نرسیده بود خاتمه یافت. اشرار نامی خراسان مثل خداوردی الله وردی مرسل دین محمد حضرتعلی و غیره كه با اردوهای دو، سههزار نفری و مخارج گزاف دستگیریشان ممكن نبود دستگیر كردم و به مجازات اعمال جنایتكارانه خود رسیدند. حل و تصفیه مسائل سرحدی شروع به اصلاحات بلدی اتحاد شكل قوای نظامی خراسان و انتظام ادارات و شعبات مختلفه آن از یادگاریهای فراموشنشدنی دوره حكومت و ریاست من است. بالاخره این در حكومت من و پیشنهاد من بود كه دولت وقت برای اصلاح آستانه مقدس تصمیم گرفته به رجوع این مأموریت مقدس خستگیها و دلتنگیهای مرا جبران نمود… .»
به سوی سرنوشت
مشخص است كه كلنل دل نگران آینده است؛ آیندهای كه حالا قوامالسلطنه در آن قدر قدرت است و برای همین به صمصامالسلطنه بختیاری مینویسد: «طرفدار جنگ داخلی نیستم… لیكن… نسبت به دولت و مخصوصا شخص رئیسالوزرا به دلایل كافی كه در دست است اعتماد و اطمینان ندارم اگر… ضمانت فرمائید كه كابینه حاضره به مواعید خود وفا خواهد نمود به نام شرافت و درستقولی ایلیاتی كه در حضرت اشرف سراغ دارم، تسلیم محض خواهم شد و در این صورت استدعایی كه خواهم داشت همان ابقاء مسیو دبوا است.»
در نامهای كه شهریور ۱۳۰۰ برای كاظمزاده، مدیر مجله ایرانشهر و مقیم برلین ارسال میكند، مینویسد: «پس از تغییر كابینه از حكومت منفصل لیكن مجبورا به ریاست قوای نظامی برقرار شدم مایل به خدمت نبودم. یعنی كسی را طالب خدمت نمیدیدم. بالاخره در ۱۵ اسد مجددا به خواهش اهالی و به امر وجدان خود امورات حكومتی را نیز عهدهدار شدم. لیكن به فرض رئیسالوزراء دولت تقاضای اهالی را تاكنون قبول نكرده و آقای صمصامالسلطنه را به ایالت تعیین كردند كه در تهران هستند و ایشان بنده را كفیل فرمودهاند. خلاصه به امر مركز رئیس كل قوا و به خیال اهالی و خودم فرمانفرمای ایالت خراسان و عهدهدار امورات لشكری و كشوری میباشم و دیشب آخرین تلگراف اتمام حجت را به مجلس و وزراء مختار و تمام جراید مخابره كردهام و انشاءالله همانطوری كه یك نسخه از رد دادخواهی فرستادهام و البته تا وصول این مراسله خواهد رسید، یك نسخه دیگر نیز از مخابرات كه قریبا به طبع خواهم رساند ارسال میدارم. همسایه جنوبی و دولت فشار میآورند كه من به خارجه مسافرت كنم. لیكن من تا ممكن است دست از وطن نخواهم كشید و در همینجا به گور خواهم رفت. این بود مختصر از تفصیل و انشاءالله اگر سلامتی باقی ماند – چیزی كه گمان نمیكنم – مشروحا صحبت خواهم كرد و در غیر این صورت این آخرین یادگار من خواهد بود. بنده فعلا برای خاراندن سر هم وقت ندارم. یك اردوی چهار هزار نفری بدون كمك و تنهای تنها اداره كرده ضمنا حكومت ایالتی را نیز عهدهدار میباشم و اقلا روزی یكصد كاغذ و لایحه مینویسم و دویست مراسله خوانده و جواب میدهم. خدمت آقای تقیزاده سلام رسانده عرض كنید كمك كنید. كمك كنید تا ایران را تحت نفوذ همسایه جنوبی خلاص كرده ریشه اشراف پوسیده را از بیخ و بن بركنیم. اگر حالا استفاده نكنیم، كی استفاده خواهیم كرد. به همه ایرانیها سلام برسانید و بگویید خواهش دارم اولا پس از شنیدن خبر كشته شدن من در راه وطن هر كدام یك كاغذ تبریك به مادرم عزتالحاجیه در تبریز و یك تبریكنامه دیگر به عمویم ژنرال حمزهخان در تهران بنویسند.» میگویند در همان روزهاست كه در كنار درخت چنار باغ ایالتی درخواست عكاس كرد و آخرین عكس در حیات خویش را گرفت؛ عكسی كه اضطراب درون او را نشان میدهد و عكس بعدی او عكس سر بریدهاش بود.
سرگردانی بعد از مرگ
سرانجام آن چه او پیشبینی میكرد، رخ داد. فتنه بدخواهان و جاسوسان و اقدامات دولت مركزی و فشار انگلیس و زخمخوردگان دیگر تقدیر او را رقم زد. ماژور محمودخان نوذری كه خائن شماره یك لقب گرفته و كلنل به خیانت او پی برده بود، در قبال تلگراف كلنل مبنی بر آمادگی حركت از ایران میگوید: «شما نباید از ایران بروید و اگر بروید دور از آیین فتوت است. ما زیردستان شما و جاننثاران هستیم.»
دیگران هم به او قول حمایت و همراهی میدهند و میگویند آماده جاننثار كردن در راه كلنلاند. محمدتقی ناچار تسلیم حمایتها میشود و در پاسخ آنها جواب میدهد: «من تسلیم نظر شما شدم ولی امیدوارم این ساعت و دقیقه را فراموش نكنید.» اما همین ماژور محمودخان، نخستین موافق او، از امرش سرپیچی كرد. نوذری به هنگام عزیمت كلنل به گناباد فرماندهی اردوی نادری و حكومت نظامی قوچان را بر عهده داشت و پس از احضار به مشهد، كفالت قوای قوچان را به جای سروان كاظمی كه افسری لایق بود به میرفخرایی كه گویا دستورات خاصی برای انهدام ژاندارمری داشت، محول كرد. شهریور، طغیان كردهای شیروان و خلع سلاح ژاندارمری گزارش شد. میرفخرایی برای تضعیف قدرت قوای ژاندارم و افتادن اسلحه كافی به دست شورشیان به جای اعزام نیروی كافی هر بار عده كمی اعزام میكرد تا این كه كردها به فاروج حمله كردند. عده كردهای مسلح به بیش از ۶۰۰ نفر رسید. میرزامحمود صارم درگزی از زیردستان پسیان كه بعدا به واسطه شركت در قتل كلنل از طرف قوام ملقب به «صارمالملك» شد از انجام وظایف خودداری كرد و به شورشیان پیوست و خود سربازخانه را زیر آتش گرفت. باقیمانده ژاندارمها هم به شتاب به سوی مشهد مقدس به راه افتادند. بعد از حركت ژاندارمها كردها هم بسیج شدند. كلنل به دلیل كمی مهمات سلطان كاظمی آجودان خود را به جعفرآباد میفرستد تا هم مهمات بیاورد و هم از سلطان پلتیك خائن بخواهد كه كردها را محاصره كند. با ورود كاظمی به جعفرآباد معلوم میشود كه افسران خائن گریختهاند و او برای رساندن مهمات به كلنل ناچار به تخلیه همه گاریهای حامل فشنگ و مهمات میشود چون محل جعبههای نوار مسلسل و پنجاه تیر مشخص نبوده است…
… بر اثر شدت جنگ و رسیدن قوای كمكی به كردها كلنل مجبور به مصرف فشنگهای قلیلی كه در اختیار ۱۱ نفر باقیمانده نفرات خود میشود. كلنل فشنگها را با كمال احتیاط و تأنی مصرف میكرد و حدود ساعت دوونیم بعدازظهر فشنگ آنها تمام شد. كردها كه موضوع را دریافته بودند، جری شدند. تا این دقیقه و قبل از اتمام فشنگها تلفاتی به همراهان كلنل وارد نشده بود. به محض اتمام فشنگها ژاندارمها یكییكی شهید شدند. كلنل تنها مانده بود. ناگهان یك گلوله به استخوان خاصرهاش اصابت كرد و كلنل به شهادت رسید. گویا در لحظات آخر گفته بود: «اگر یكی از شماها سلامت ماندید، بگویید با خون من روی كفنم بنویسند: وطن و برای مادرم بفرستید.»
پس از اتمام نبرد، كردها شروع به غارت لباسها میكنند. برات محمدبیك و قلیچخان، نوكرهای تاج محمدخان لباسهای كلنل را برمیدارند. وقتی نزد او در جعفرآباد میرسند او از روی برق پاگنهای فرنچی كه در تن قلیچ بوده، تشخیص میدهد كه پاگن، پاگن كلنل است. قلیچ محل قتلگاه را نشان میدهد. فرجالله خان كه بعدا قوام او را ضیغمالملك نامید، به قلیچ دستور میدهد كه برود سر كلنل را بریده و بیاورد. غروب آن روز ابتدا سر و سپس جسد را به قوچان حمل میكنند و جریان را به قوام اطلاع میدهند. بعد از آن زمان به مدت پنج سال عزاداریهای مفصلی در سالگرد مرگ پسیان در مشهد انجام میشد تا این كه پس از به قدرت رسیدن سلسله پهلوی انجام مراسم عزاداری و سالگرد ممنوع شد. بعد از مرگ پسیان تمامی اموال كلنل به مبلغ ۲۷۰تومان تقویم و صورت به مجلس شد. قوام دستور نبش قبر كلنل را صادر كرد و تابوت یا صندوق آهنی حاوی جسد او را از باغ نادری به گورستان بیرون دروازه سراب انتقال دادند كه به علت احداث خیابان گورستان، مزار كلنل از بین رفت. زمستان ۱۳۳۱ هنگام كندن پی برای ساختمان جدیدالاحداث واقع در محوطه پشت حمام سناباد كه محل سابق قبرستان، دروازه سراب است، صندوق حاوی جسد كلنل پیدا شد و آن را برای دفن به آرامگاه نادرشاه انتقال دادند. اگر چه در اسناد مشهور است كه پسیان هیچ وقت ازدواج نكرد اما در مراسم سالگردی كه سال گذشته برای او در مشهد برگزار شد، به نقل از نوه او فریده پسیان گفته شد كه «مرحوم پسیان بعد از مرگ پنج بار دفن شد كه سه بار آن با تشییع پیكرش از سوی مردم مشهد همراه بود.»