ریپورتاژ آگهی
نسل جوان فقط فیسبوك را می‌شناسد

نسل جوان فقط فیسبوك را می‌شناسد

سردبیر و صاحب امتیاز مجله «طبیعت» با اشاره به این‌كه نسل جوان ما كم‌سواد است، گفت: جوان امروز، شعر و ادبیات را نمی‌شناسد و سوادش در فیس بوك و چت كردن خلاصه می‌شود.
  • 1400/11/08
  • استان : تهران
  • شهر : تهران
  • دسته : اخبار گردشگری
آدرس : گردشگری
تلفن : 66059000-021

سردبیر و صاحب امتیاز مجله «طبیعت» با اشاره به این‌كه نسل جوان ما كم‌سواد است، گفت: جوان امروز، شعر و ادبیات را نمی‌شناسد و سوادش در فیس بوك و چت كردن خلاصه می‌شود. از این‌روست كه علاقه‌ای ندارد كه با «گل ممد» قهرمان «كلیدر» آشنا شود؛ چرا كه شناخت، علاقه می‌آورد.

 

نسل جوان فقط فیسبوك را می‌شناسد-euIwyGDd4K

خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: بسیاری از مكان‌های گردشگری در كشور ما با اسطوره‌ها و افسانه‌ها درآمیخته‌اند. گردشگران بسیاری دلشان می‌خواهد به یوش بروند تا با خانه و فضایی كه نیما، پدر شعر نو در آن به دنیا آمده و بزرگ شده آشنا شوند یا خانه جلال آل‌احمد را ببینند. خیابانی را به نام ملك‌الشعرا بهار، نامگذاری كرده‌اند و هنوز هم هستند، اندك مردمانی كه كیلومترها طی می‌كنند تا بر مزار مهدی اخوان ثالث، فاتحه‌ای بخوانند یا به ظهیرالدوله بروند؛ آنجا كه ایرج میرزا و ملك‌الشعرای بهار و رهی معیری و فروغ فرخزاد آرمیده‌اند، اما كمتر كسی می‌داند آرامگاه ابوالحسن خرقانی و بایزید بسطامی كجاست یا در ابن بابویه و امامزاده طاهر چه كسانی آرمیده‌اند؟

اصلاً در سرزمینی كه مهد شعر و ادبیات است، گردشگری ادبی، چه معنا و مفهومی دارد؟ چرا تورهایی تعریف نشده تا گردشگر علاقه‌مند را با خود همراه كند در مسیری كه سعدی و ناصرخسرو پیموده‌اند؟ كسی چه می‌داند «آب ركن‌آباد» و «گلگشت مصفا»یی كه حافظ از آن سخن گفته كجاست؟ خبرگزاری مهر، همزمان با روز بزرگداشت حافظ به موضوع گردشگری ادبی و گفتگو با محمدعلی اینانلو، سردبیر و صاحب امتیاز مجله «طبیعت» پرداخته است. حاصل این گپ و گفت را در ادامه می‌خوانید:

گردشگری ادبی، مقوله گسترده‌ای است؛ اما برای بسیاری از ما تنها در زیارت آرامگاه شاعرانی چون حافظ و عطار معنی پیدا می‌كند.

ما باید ببینیم منظورمان از گردشگری ادبی چیست و از این نوع گردشگری چه می‌خواهیم. ‌مسلما تا اطلاع‌رسانی درستی وجود نداشته باشد، برنامه‌ریزی معنی پیدا نمی‌كند و توری تعریف نمی‌شود. تا كسی ابوالحسن خرقانی را نشناسد به دیدن خرقان مشتاق نمی‌شود. تا كسی معنی این عبارت را درك نكند كه: «هر كس به سفره بوالحسن درآید، نانش دهید و از ایمانش نپرسید؛ آن‌كه بر خوان خدا به جانی ارزد بر سفره بوالحسن به نانی نیرزد؟!» چگونه می‌تواند علاقه‌مند به دیدن شهری شود كه هنوز بی‌بهره از نخستین زیرساخت‌های گردشگری است.

به نظر می‌رسد تعریف شما از گردشگری به ادبیات كلاسیك و عرفان ما محدود می‌شود در صورتی كه می‌توان مسیری تعریف كرد و نوجوان و جوان امروز را با شاعران و نویسندگان معاصر آشنا كرد؛ مثلا می‌توان نسل امروز را با شهرهایی كه رمان «كلیدر» یا «زمین سوخته» احمد محمود در آن شكل گرفته، آشنا كرد؟

جوان امروز، شعر و ادبیات را نمی‌شناسد و سوادش در فیس بوك و چت كردن خلاصه می‌شود. از این‌روست كه علاقه‌ای ندارد كه با «گل ممد» قهرمان «كلیدر» آشنا شود. واقعیت این‌كه شناخت، علاقه می‌آورد. جوان امروز بازیگران و فوتبالیست‌ها را به خوبی می‌شناسد، اما از بزرگان ادب و هنر و تاریخ خود بی‌خبر است و خانواده‌ها، آموزش و پرورش و صدا و سیما، نقش مهمی در معرفی فرهنگ و هنر و ادبیات به نوجوان و جوان امروزی دارند، اما نكته مهم‌تر این‌كه سیاست و فرهنگ در مملكت ما به هم آمیخته‌اند و گاه حساسیت‌های نابجایی در ارتباط با شخصیت‌های معاصر وجود دارد.

اما گاه در قالب تور می‌توان، جوان امروز را با مفاخر فرهنگ و هنرش آشنا كرد… شاید آن زمان، خانه فروغ فرخزاد در اهواز، خانه منزوی در زنجان، یا خانه پروین اعتصامی در تهران خراب نشود؛فضاهایی كه می‌توانند به موزه تبدیل شوند یا كتابخانه.

اول برادری‌ات را ثابت بعد ادعای ارث و میراث كن! وقتی «خسرو و شیرین» نظامی، دچار ممیزی می‌شود چطور می‌توان انتظار داشت خانه فلان شاعر یا نویسنده را به موزه یا كتابخانه تبدیل كنند؟

اما گردشگری ادبی، گونه‌ای از گردشگری است كه مخاطبان خاص خود را دارد و می‌تواند برای علاقه‌مندان به فرهنگ و ادبیات جذاب باشد. بعضی گردشگران، دلشان می‌خواهد با فضایی آشنا شوند كه زویا پیرزاد در «چراغ‌ها را من خاموش می‌كنم» تصویر كرده است، اما كمتر به این گونه از گردشگری توجه شده.

یكی از مهم‌ترین جاذبه‌های گردشگری در شهر استراتفورد، خانه شكسپیر است. از لحظه ورود به این خانه تا خروج از آن باید ۵۰ تا ۶۰ پوند پرداخت شود؛ یك جا یك صندلی قرون وسطایی گذاشته‌اند كه مثلا شكسپیر بر آن می‌نشسته و قهوه می‌نوشیده؛ جای دیگر تختی است كه شب‌ها چند ساعتی بر آن دراز می‌كشیده و استراحت می‌كرده، اما ما از هیچ‌ كدام از امكانات خود چه به لحاظ تاریخی، چه طبیعی و چه فرهنگی استفاده نمی‌كنیم؛ آن هم در روزگاری كه دنیا به درآمدی برابر با ۲ هزار میلیارد دلار از راه جذب گردشگر دست پیدا كرده است.

به هرحال مخاطبان گردشگری ادبی مثل هر گردشگری تخصصی دیگر، محدود هستند و آنچه اهمیت دارد، برنامه‌ریزی برای این همین افراد اندك است.

گردشگری ادبی را می‌توان زیرمجموعه گردشگری فرهنگی و حتی گردشگری زیارتی دانست…. ایران، مهد شعر و ادبیات بوده است، اما كسی نمی‌داند در روستای فریومد، «ابن یمین فریومدی» خفته كه دیوانش همزمان با حمله مغول گم شد؛ اصلاً مگر چند درصد مردم با شعر و ادبیات آشنا هستند؟ مگر متولیان فرهنگی ما تا چه اندازه اطلاع‌رسانی كرده و كسی چون بایزید و ابوالحسن خرقانی را به مردم معرفی كرده‌اند؟ مردم به كسی یا چیزی كه نشناسند، علاقه‌مند نمی‌شوند.

پس به آرامگاه حافظ یا سعدی می‌روند، چون این دو را می‌شناسند؟

حداقل این‌كه با نام سعدی و حافظ آشنا هستند؛ بگذریم از این‌كه در سعدیه و حافظیه هم هیچ محصول فرهنگی وجود ندارد كه شناخت بیشتری به مردم بدهد. در آرامگاه حافظ، جز دیوانی كه همه جا یافت می‌شود چه چیز دیگری وجود دارد تا در اختیار مردم قرار گیرد؟ سالانه ۱۵ میلیون زائر به زیارت امام رضا (ع) می‌رود؛ از تهران تا مشهد، هزار كیلومتر فاصله است، اما چند درصد زائران با شاهرود، جنگل ابر، آرامگاه بایزید و ابوالحسن خرقانی آشنا هستند؟

ولی شما در گفته‌های خود كسانی كه به آرامگاه حافظ و سعدی می‌روند را مردم علاقه‌مند معرفی می‌كنید و نه گردشگر.

گردشگری، تعریف خاص خود را دارد. این‌كه دو باجناق، سوار پراید بشوند و چادر ۳۰ هزار تومانی خود را به باربند بندند و كوكوسبزی را هم در صندوق عقب بگذارند، گردشگر به شمار نمی‌آیند. گردشگر ادبی كسی نیست ‌كه به شیراز سفر می‌كند و به حافظیه می‌رود و كنار اطلسی‌ها، تفالی به دیوان خواجه می‌زند؛ گردشگری باید هدفمند و درآمدزا باشد؛ در هزاره سوم، آنها كه گذشته‌ای ندارند برای خود تاریخ می‌خرند و از «آرنولد»، قهرمان اسطوره‌ای می‌سازند، اما ما آداب و سنت‌های دیرین خود را پاس نمی‌داریم و این بی‌توجهی از عدم شناخت است.

و پیامدهای این عدم شناخت كدام است؟
به سرقت بردن داشته‌های ما، مهم‌ترین پیامد آن است. وقتی «خلیج فارس» را «خلیج عربی» می‌خوانند مردم واكنش نشان می‌دهند؛ چرا كه خلیج فارس را می‌شناسند، اما ابن سینا و زكریای رازی را كه اسمش فریاد می‌زند اهل ری است، عرب معرفی می‌كنند و آب از آب تكان نمی‌خورد. مولانا را ترك می‌دانند، بی‌آن‌كه ترك‌ها بتوانند یك بیت از ابیات فارسی او را بخوانند، اما آنچه اهمیت دارد اینكه میلیون‌ها دلار هزینه می‌كنند برای این كه مردم دیگر، مولانا را به عنوان یك شاعر ترك بشناسند؛ شهردار قونیه، ۲۰ میلیون دلار می‌پردازد تا شعر مولانا به ۲۰ زبان زنده دنیا ترجمه شود؛ ما چه می‌كنیم؟ چرا باید توقع داشته باشیم، گردشگر ادبی جذب كنیم و مردم از داخل و خارج به ایران بیایند یا به شهرهای مختلف سفر كنند تا با ادبیات این مرز و بوم آشنا شوند؟